جدول جو
جدول جو

معنی خطا کردن - جستجوی لغت در جدول جو

خطا کردن
(بَ مَ دَ)
اشتباه کردن. سهو کردن. غلط کردن:
بخطا غره مشو گرچه جهاندار کند
هر کسی را که خطا کرد مکافات خطاش.
ناصرخسرو.
دردت کند ای دوست خطاخواهی کرد.
احمد برمک.
گرچه بسیر مشک شناسند لیک مرد
چون مشک یافت سیر گزیند، خطا کند.
خاقانی.
نبودم عاشق ار بودم بتقدیر
پشیمانم خطاکردم چه تدبیر.
نظامی.
شنیدم کاسب سلطانی خطا کرد
بپیوست از زمین بر آسمان گرد.
سعدی (صاحبیه).
خداوند دولت خطا می کند
شب و روز ضایع بخمر و خمار
جهانبانی و تخت کیخسروی
مقامی بزرگست کوچک مدار.
سعدی (صاحبیه).
چهارصدمرد تیرانداز که در خدمت او بودند، همه خطا کردند. (گلستان سعدی).
مطرب بساز عود که کس بی اجل نمرد
وآن گونه این ترانه سراید، خطا کند.
حافظ.
سقط، خطا کردن در سخن. (منتهی الارب). لحن، خطا کردن در خواندن و اعراب. (منتهی الارب). طیش، خطا کردن تیر از نشانه. (منتهی الارب).
- دست از پا خطا کردن، اشتباه کردن. سهو کردن.
- دست از پا خطا نکردن، سهو نکردن. دقت کردن. مواظبت کردن.
، گناه کردن. جرم کردن. بزه کردن. (یادداشت بخط مؤلف) :
زمانه بر سر آنست اگر خطایی کرد
که بعد از این همه طاعت کند بعذر گناه.
سعدی.
دوست بردارد بجرمی یا خطایی دل ز دوست
تو خطا کردی که بی جرم و خطا برداشتی.
سعدی (طیبات).
آنکو بغیر سابقه چندین نواخت کرد
ممکن بود که عفو کندگر خطا کنم.
سعدی (طیبات).
یکی را که عادت بود راستی
خطایی کند درگذارند ازو.
سعدی (گلستان).
گفت چه خطا کرده است که از دیدنش ملولی. (گلستان سعدی)، نگرفتن گیاه و خشک شدن گیاه. (یادداشت بخط مؤلف) : چون خواهند که بکنند (بادام ریشه قوی کرده را) و باز نشانند بسیار خطا کند و نگیرد. (فلاحت نامه). بهر نوعی که بنشانند (سفیددار) را بگیرد و کم خطا کند. (فلاحت نامه)
لغت نامه دهخدا
خطا کردن
لغزیدن بزهیدن بزهکردن
تصویری از خطا کردن
تصویر خطا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
خطا کردن
اشتباه کردن، سهو کردن، غلط گفتن، مرتکب خطا شدن، خبط کردن، قصور ورزیدن، خلاف کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَلَ / لِ گُ تَ)
مخطط کردن. اثر گذاردن: ارض مشطبه، زمین که در آن سیل اندک خط کرده باشد. (منتهی الارب).
- بخطکردن، اصطلاحی است در بین سپاهیان و آن بمعنی در صف قرار دادن افراد است. بصف کردن. در صف درآوردن. در یک صف قرار دادن
لغت نامه دهخدا
(بَ گِ رِ تَ)
مکالمه کردن. رویاروی سخن گفتن. (ناظم الاطباء) ، مورد حکم قرار دادن:
بر خطاها مگر خدای نکرد
با تو اندر خطاب خویش خطاب.
ناصرخسرو.
، حکم کردن:
سعدیا گر بجان خطاب کند
ترک جان گیر و دل بدست آرش.
سعدی.
گر بمحشر خطاب قهر کند
انبیارا چه جای معذرتست.
سعدی (گلستان).
، عنوان دادن:
پیش وزیر با خطر و حشمتم بدانک
میرم همی خطاب کند خواجۀ خطیر.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ / تِ بَ کَ دَ)
تهور کردن. خود را بخطر افکندن. (یادداشت بخط مؤلف) :
مهتری گر بکام شیر در است
رو خطر کن ز کام شیر بجوی.
حنظله بادغیسی.
روزیش خطر کردم و نانش بشکستم
بشکست مرا دست و برون کرد ز خیری.
مشفق بلخی (از فرهنگ اسدی نخجوانی).
در عشق تو جز بجان خطر می نکنم
گرمن زاغم چرا حذر می نکنم.
مسعودسعدسلمان.
، کارهای سخت و پرآفت کردن: در خدمت وی، گرم و سرد بسیار چشید و رنجها دید و خطرهای بزرگ کرد. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ گَ دَ)
دادن و بخشیدن و انعام کردن. (ناظم الاطباء). اهدا کردن. ارزانی داشتن. اجداء. اشبار. اعطاء. اناله. جدو. عطاء. میح. معاطاه:
جان و دل منی و دل و جان دریغ نیست
گر من ترا که هم دل و جانی عطا کنم.
مسعودسعد.
بوسیم عطا کردی زان کرده پشیمانی
دانی که خطا کردی دیگر نکنی دانم.
خاقانی.
در عدم کی بود ما را خود طلب
بی سبب کردی عطاهای عجب.
مولوی.
گفت از باغ خدا بندۀ خدا
گر خورد خرما که حق کردش عطا.
مولوی.
اًسهاب، بسیار عطا کردن. مکاهنه، عطا کردن بی پاداش
لغت نامه دهخدا
تصویری از جفا کردن
تصویر جفا کردن
آزاراندن دل خستن آزردن آزاردن ظلم کردن ستم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جزا کردن
تصویر جزا کردن
پاداش نیک یا بد دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاک کردن
تصویر خاک کردن
بخاک سپردن، دفن کردن، پوشانیدن بزیر خاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیا کردن
تصویر حیا کردن
شرم کردن شرم داشتن خجالت کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبط کردن
تصویر خبط کردن
اشتباه کردن، بخطا رفتن، از راه مستقیم منحرف شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
ویران کردن مقابل آباد کردن، تباه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
به پایان رساندن سپری کردن، مهر کردن، نپی خواندن تا به پایان به آخر رسانیدن انجام دادن تمام کردن، مهر کردن، قرآن را از اول تا آخر خواندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بها کردن
تصویر بها کردن
قیمت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبر کردن
تصویر خبر کردن
آگاهانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خار کردن
تصویر خار کردن
مو را با شانه خار کردن، از هم جدا کردن موهای ژولیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطور کردن
تصویر خطور کردن
گذشتن در دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطبه کردن
تصویر خطبه کردن
درخواست کردن، خواستن کاری، داوطلب انجام کاری شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
منفصل کردن سوا کردن، دور کردن، تمیز دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنا کردن
تصویر بنا کردن
عمارت کردن ساختمان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آوا کردن
تصویر آوا کردن
خواندن دعوت طلبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادا کردن
تصویر ادا کردن
گزاردن پس دادن باز پرداختن توختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخطار کردن
تصویر اخطار کردن
اعم کردن آگهی کردن ابغ کردن مطلبی را یاد آوری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخطارکردن
تصویر اخطارکردن
هشداردادن یاد آوری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابا کردن
تصویر ابا کردن
سر باز زدن امتناع کردن سرباز زدن ابا داشتن ابا آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطا کردن
تصویر عطا کردن
دادن و بخشیدن و انعام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطاب کردن
تصویر خطاب کردن
مکالمه کردن، رویاروی سخن گفتن، مورد حکم قرار دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطر کردن
تصویر خطر کردن
خود را به آب و آتش زدن سیجیدن هنر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشک کردن
تصویر خشک کردن
بر طرف کردن نم و رطوت چیزی خشکاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعطا کردن
تصویر اعطا کردن
ارزانی داشتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ادا کردن
تصویر ادا کردن
به جای آوردن، گزاردن
فرهنگ واژه فارسی سره
بخشیدن، دادن، مرحمت کردن، هبه کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
صدازدن، مخاطب قرار دادن، نامیدن، سرزنش کردن، عتاب کردن، مورد عتاب قرار دادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ریسک کردن، مخاطره جویی کردن، خطر پذیرفتن، به استقبال خطر رفتن
متضاد: عافیت طلبیدن، سلامت جستن، سلامت جویی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد